
کاروان شادی
آقای گران در توضیح فعالیتهای خود بهعنوان حلقهی میانی در شاخهی «عملیات» اینگونه بیان میکنند:
برای اعیاد در مسجدمان یک جشن کوچک با جمعیت کم میگرفتیم و برای برگزار کردن چنین جشنی، مشکل داشتیم و منتظر ۲۰۰ هزار تومان پول آن اداره و بنر زدن این اداره و کمک شهرداری بودیم. اما در ادامه آنقدر کارمان را بسط و گسترش دادیم که جشن نیمه شعبان را با ۵۰۰ نفر برگزار میکردیم. بعد گفتیم با توجه به شبکهای که داریم، چرا نباید برگزاری این جشنها به بقیه محلات تعمیم داده بشود؟ اگر نقش مردم را پر رنگ کنیم، خودشان کارها را انجام میدهند.
از آن به بعد، جشنها و مناسبتها را خیلی باشکوه برگزار میکردیم. یک ماشین سنگین میگرفتیم و رویش اسپیس میزدیم و کاروان شادی راه میانداختیم. برای کاروان شادی برنامهریزی میکردیم که چه محلهای میرویم. از پیش تماس میگرفتیم و میگفتیم: «خانم فلانی یا آقای فلانی! ما ساعت چهار به محله شما میرسیم. مقدمات برگزاری جشن را فراهم کنید». ما با کاروان به محله میرسیدیم. تعدادمان ۳۰ نفر بود و ۱۰۰ نفر هم از محل میآمدند. ما فقط امکانات اولیه برای برگزاری جشن؛ یعنی سیستم صوتی و صندلی را میبردیم. صفر تا صد برگزاری جشن و پذیرایی در محل را خودشان انجام میدادند. بدون اینکه ما هیچ هزینهای کنیم. اهالی محل شیرینی درست میکردند، شکلات و آبمیوه و شربت میآوردند. حتی تبلیغاتش را هم خودشان انجام میدادند و ما دیگر بابت تبلیغات پول نمیدادیم.
حتی بعضیها خودشان هدیه هم آوردند و به ما میگفتند: وقتی آمدید، در محل مسابقه هم بگذارید و این هدیهها را به برندگان مسابقه بدهید. مسابقه اجرا میکردیم و هدیه میدادیم. الان حدود دو سال و نیم است که ما یک اطلاعیه کلی در فضای مجازی میزنیم که در این هفته و این روز میخواهیم در پنج تا محله جشن برگزار کنیم. اهالی محل خودشان کارها را انجام میدهند و همین باعث میشود که در هزینههای مجموعه، صرفهجویی شود.
یادم میآید در یکی از این مناسبتها، برنامه نگرفتیم و تعداد زیادی تماس داشتیم که ما پذیرایی آماده کردهایم و باید چکار کنیم؟ یکبار از یک روستایی زنگ زدند و گفتند: «شما از پل سفید با کاروانتان و همه بچههای مسجد و هرکسی را دعوت میکنید، به روستای ما بیایید»، ما هم رفتیم و خیلی استقبال کردند. خانوادهها آمدند و پذیرایی بسیاری هم کردند. ما سخنران و گروه سرود هم برده بودیم و با مولودیهایی که میخواندیم، حال و هوای آن محله را عوض میکردیم. همه میگفتند چه شور و نشاطی در روز جشن به وجود آوردید. دیدیم که کار مردمی بهتر و قشنگتر میشود و مردم استقبال بیشتری میکنند.
برای ما هم این مسئله مهم بود؛ چون ما که در مسجد کارمان را انجام میدادیم. چه لزومی داشت در بقیه جاها هم خودمان همین کار را بکنیم؟ مسلما اگر بخواهیم خودمان انجام بدهیم، بهتر است انجام ندهیم. چند محله رفته بودیم و واقعا جمعیت فقط بچههای خودمان بود. یکی از این محلهها را سال بعد نرفتیم. زنگ زدند چرا شما به محله ما نیامدید؟ گفتیم پارسال که آمدیم خبری نبود، شما کاری نتوانستید بکنید، امسال برای چه میآمدیم؟ گفتند بیایید.
دوباره رفتیم، دیدیم این دفعه واقعا پایکار آمدند و جمعیت را دعوت و مقدمات را فراهم کردند. امسال یک روحانی به نام حاجآقای شورگشتی را بهعنوان سخنران مراسم دعوت کردیم. یک نفر به من زنگ زد گفت: «من رابطهی خوبی با آخوندها ندارم؛ اما اگر فردا حاجآقا شورگشتی میآید، پذیرایی همه محل با من باشد؛ شیرینی و شربت میدهم.» ایشان را نگه داشتیم و گفتیم: «حاجی اگر فردا بخواهی برگردی، پذیرایی یک محله روی هوا میرود. تو رو خدا بمان. حاجآقا ماند و فردا تمام محله را پذیرایی کردند و در خدمت حاجآقا بودند».
